{ مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کیفَ نُبَینُ لَهُمُ الآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یؤْفَکونَ (٧۵)} [1] (مائده: 75).
نسب عیسی علیه السلام :
حضرت مسیح عیسی پسر مریم، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است نامش عیسی لقبش مسیح کنیهاش ابن مریم است. به مریم دختر عمران نسبت داده میشود، چون بدون پدر از او تولد یافته در زبان عبری «یشوع» نام دارد و به معنی مخلّص (فرشتهی نجات) است و در انجیل «یسوع» نامیده میشود.
عیسی عبد و برگزیدهی خدا است و کلمهی خداوند است که به مریم باکرهی طاهرهی عفیفهی پاکدامن القاء کرد { وَصَدَّقَتْ بِکلِمَاتِ رَبِّهَا وَکتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (١٢)}[2] (تحریم: 12) عیسی، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است چنانکه محمد صلی الله علیه و سلم آخرین حلقهی همهی انبیاء و رسولان است. درود و سلام خداوند بر همهی آنها باد.
کلید واژه : نسب عیسی علیه السلام :
عیسی پسر مریم علیه السلام :
{ مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کیفَ نُبَینُ لَهُمُ الآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یؤْفَکونَ (٧۵)} [1] (مائده: 75).
نسب عیسی علیه السلام :
حضرت مسیح عیسی پسر مریم، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است نامش عیسی لقبش مسیح کنیهاش ابن مریم است. به مریم دختر عمران نسبت داده میشود، چون بدون پدر از او تولد یافته در زبان عبری «یشوع» نام دارد و به معنی مخلّص (فرشتهی نجات) است و در انجیل «یسوع» نامیده میشود.
عیسی عبد و برگزیدهی خدا است و کلمهی خداوند است که به مریم باکرهی طاهرهی عفیفهی پاکدامن القاء کرد { وَصَدَّقَتْ بِکلِمَاتِ رَبِّهَا وَکتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (١٢)}[2] (تحریم: 12) عیسی، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است چنانکه محمد صلی الله علیه و سلم آخرین حلقهی همهی انبیاء و رسولان است. درود و سلام خداوند بر همهی آنها باد.
نسب عیسی در انجیل:
هرگاه سخن از نسب عیسی به میان میآید، نصاری نسبت (یوسف نجار را) به یاد میآورند چون حضرت عیسی در نزد ایشان به (یسوع پسر یوسف نجار) مشهور است. چون حضرت مریم قبل از حامله شدن به عیسی نامزد یوسف نجار بود و چون حامله گردید در خواب به یوسف امر کردند مسئله را مخفی بدارد و آن را آشکار نکند چون یوسف از هر گناهی پاک و مبری میباشد[3]. چنانکه انجیل متی در صفحهی ا تا 20 بر این مطلب انگشت نهاده است.
یوسف نجار یکی از جوانان صالح و پرهیزگار یهودی بود و در اوج عفت و طهارت می زیست. سپس از مریم خواستگاری اما هرگز التقاء و ازدواج بین آنان صورت نگرفت. عادت مرسوم در نزد آنها این بود که پسر جوان در میان دختران طایفهی خود یکی را انتخاب کند، سپس مدتی را بدون رابطهی همسری به منظور آشنایی با اخلاق یکدیگر، با هم سپری کنند و در صورت رضایت طرفین از هم دیگر تن به ازدواج با هم بدهند و اگر یکی ناراضی بود بدون اتصال جنسی خطبه و عقد فسخ گردد.
انجیل (برنابا) به صراحت میگوید: مریم از زمانی که احساس کرد به عیسی حامله است یوسف نجار را بعنوان معاشر خود (بدون روابط جنسی) برگزید. در میان تمامی انجیلها تنها انجیل متی و انجیل لوقا نسب حضرت عیسی را ذکر کردهاند و تعجب در اینجا است که اختلاف فاحش و تناقض واضحی بر سر نسب او در این دو انجیل مشاهده میکنیم. به طوری که به هیچ وجه با هم جور در نمیآیند. این مسئلهها را بر آن میدارد که معتقد باشیم اهل کتاب به دور از تحقیق مطالب را مینویسند و بدون یقین و ثبوت ایمان میآورند و هرچه را که سران دین بگویند، بدون تحقیق تصدیق کرده و میپذیرند و اینکه قطعاً تحریف و تبدیل به تورات و انجیل راه پیدا کرده است، چنانچه قرآن بدان تصریح میکند و با یک نگاه میتوان تعارض و تناقض بین مشهورترین انجیلهای نصاری (انجیل متی و لوقا) کشف کرد.
نسب عیسی در انجیل لوقا:
یسوع بن یوسف نجار بن هالی بن لاوی بن ملکی... تا به یهوذا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم میرسد.
نسب عیسی در انجیل متی:
یسوع پسر یوسف نجار پسر یعقوب پسر متان پسر یعازر... تا یهوذا پسر یعقوب.
با تتبع در این دو نسب درمییابیم اختلافی شدید بین آنها وجود دارد.
انجیل لوقا گوید: یوسف نجار پسر هالی بوده اما انجیل متی گوید: پسر یعقوب است.
لوقا گوید: هالی از فرزندان ناثان پسر داوود است در حالیکه متی گوید: از فرزندان سلیمان پسر داوود است.
انجیل لوقا گوید: نیاکان و اجداد مسیح، غیر پادشاه و غیرمشهور بودهاند انجیل متی گوید: سلاطین و مشهور بودهاند.
انجیل لوقا گوید: بین داود و عیسی 40 نسل فاصله وجود دارد در حالی که انجیل متی گوید 16 نسل فاصله است.
نمی دانم جمع و تفریق بین این تناقضات در کتاب مقدسی، چگونه حاصل میشود که میلیونها مسیحی بدان ایمان دارند؟! راه چارهای جز این نداریم که بگوییم: دست تحریف به انجیلها راه یافته و سران یهود و نصاری کتب مقدس را تحریف کردهاند. کسانی که قرآن تحریف آنها دربارهی کتب مقدس را تایید کرده است.
مریم کیست؟
مریم دختر عمران صدیقهی باکره و دختر عفیفهای است که در حجرهی فضیلت و پاکی تربیت یافت و پاک زیست. خداوند متعال در جاهای متعددی از قرآن به تعریف و تمجید از او پرداخته است.{ وَمَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکلِمَاتِ رَبِّهَا وَکتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (١٢)}[4] (تحریم: 12).
پدرش عمران مردی بزرگوار و دانشمندی فرزانهای از دانشمندان بنی اسرائیل بود. همسرش (مادر مریم) (به روایت ابن اسحق) عقیم بود نذر کرد اگر حامله شود فرزند خود را به خدمت بیت المقدس اختصاص میدهد. خداوند دعای او را استجابت نمود و به مریم حامله گردید چون وضع حمل کرد، دید آنچه از او جدا شده دختر است در حالی که انتظار پسر میکشید تا به خدمت بیت المقدس اختصاص داده شود. از باب اعتذار و تأسف دست دعا به سوی خداوند بلند کرد و گفت:{ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیسَ الذَّکرُ کالأنْثَى وَإِنِّی سَمَّیتُهَا مَرْیمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِک وَذُرِّیتَهَا مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ (٣۶)} [5](آل عمران: 36). اما خداوند آن را نیکو پسندید و به صورت نیکو پرورش داد و او مادرش را از شر شیطان مصون نگاه داشت.
مریم تحت کفالت زکریا:
در حالی که مریم طفلی صغیر بود پدرش عمران از دنیا رفت، مریم به کسی احتیاج داشت که مراقبش باشد و او را پرورش کند، مادرش او را به مسجد برد و تسلیم عابدان و پارسایان مقیم آنجا نمود، در مسئله کفالت او با هم اختلاف کردند. سرانجام زکریا که پیغمبر آن عصر و شوهر خواهرش (و به گفتهای شوهر خالهاش) بود مسئولیت کفالت او را بعهده گرفت و به منظور قطع نزاع بر سر کفالت او به قرعهکشی روی آوردند که قرعه به نام او درآمد.
حضرت مریم تحت کفالت حضرت زکریا قرار گرفت مکان شریفی در مسجد را به او اختصاص داد، که هیچ کسی جز او وارد آن نمیشد. مریم در آنجا به عبادت خداوند و خدمت بیتالمقدس مشغول بود. شب و روز از عبادت دریغ نمیکرد، تا آنجا که در میان بنی اسرائیل بعنوان ضرب المثل صلاح و تقوا و صفات کریمه مشهور گردید. حضرت زکریا در اثنای نگهداری و خدمت از مریم با امری عجیب مواجه شد. طعام و میوههایی نزد او مییافت که در بازار وجود نداشت و در آن اوقات وجودش غیرمعهود بود مثلاً میوه تابستان را در زمستان و میوهی زمستان را در تابستان نزد او مییافت از سر دهشت و تعجب از او سؤال میکرد این از کجا برای تو میآید؟{ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکفَّلَهَا زَکرِیا کلَّمَا دَخَلَ عَلَیهَا زَکرِیا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یا مَرْیمُ أَنَّى لَک هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ (٣٧)}[6] (آل عمران: 37).
نشأت و پرورش مریم باکره:
حضرت مریم در محیطی آکنده از عفت و طهارت و به دور از گناه و محرمات پرورش یافت. در جوار مسجد میزیست و عنایت خداوند همواره شامل حال او بود ملائکه نزد او میآمدند و او را به مقامی رفیع مژده میدادند مبنی بر اینکه برگزیدهی زنان، و از هر گونه گناه و ناپاکی دور است و او را به فرزندی بزرگوار مژده میدادند که دارای شأنی عظیم خواهد بود و در گهواره و در عمر کهولت با مردم سخن میگوید و از صالحین و برگزیدگان خواهد بود و او را بر عبادت و قنوت بیشتر تشویق میکردند.
مریم این چنین بر طهرات و عبادت و به دور از آلودگی و گناه و رذایل پرورش یافت { وَإِذْ قَالَتِ الْمَلائِکةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاک وَطَهَّرَک وَاصْطَفَاک عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ (۴٢)یا مَرْیمُ اقْنُتِی لِرَبِّک وَاسْجُدِی وَارْکعِی مَعَ الرَّاکعِینَ (۴٣)}
[7] (آل عمران: 43-42).
مژده به حضرت مسیح:
چون مریم به سن بلوغ زنانه رسید و پا در عمر 13 سالگی نهاد، روزی از محراب خارج شد و برای استراحت به سوی جهت شرقی بیتالمقدس رفت. در حالی که راه می رفت و از اهل و قوم خود دور میشد، جوانی سفید روی زیبای خوشاندام در مقابلش ظاهر شد. مریم به ترس و اضطراب افتاد و در کارش مشکوک شد و از ترس اینکه مبادا قصد سوء علیه او داشته باشد از او دوری گزید و فرار کرد و گفت: { ق إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْک إِنْ کنْتَ تَقِیا (١٨)} [8] (مریم: 18). مریم گمان کرد انسانی عادی است که در این مکان بر او پیدا شده... و اصلاً به ذهنش خطور نمیکرد که ملائکه کریم باشد. خداوند او را پیشش فرستاده تا مژده فرزندی بزرگوار و پیغمبری عظیم الشأن را به او بدهد. این جوان جبرئیل بود که خود را در لباس انسانی به او نشان داد، جوان یاد شده به او اطمینان داد و حقیقت امر را با او در میان نهاد سپس نفخهای در جیب پیراهن او دمید، که به رحمش رسید و بوسیله این نفخه به حضرت مسیح حامله گردید { وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ مَرْیمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکانًا شَرْقِیا (١۶)فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیا (١٧)قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْک إِنْ کنْتَ تَقِیا (١٨)قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّک لأهَبَ لَک غُلامًا زَکیا (١٩)} [9] (مریم: 19- 16).
مفسرین گفتهاند: آنکه در جیب پیراهن او نفخ کرد و از آن حامله گردید جبرئیل روح الأمین، روح القدس بود،{ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ (١٩٣)عَلَى قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (١٩۴)}[10] (شعراء: 194-193). زیرا آنکه وحی را فرود آورده قطعا جیرائیل بوده است.
ابوحیان در تفسیرش گوید: ملائکه خدا در صورت انسان بر او ظاهر شد تا به او انس بگیرد و از او نترسد، چون اگر در صورت و شکل ملائکه بر او نازل میشد قطعاً از او می ترسید و نمیتوانست سخنان او را بشنود... و این مطلب که مریم از دیدن آن صورت زیبا، به خدا پناه برد بهترین گواه بر عفت و پاکی او میباشد[11].
چون در مقابل مریم ظاهر شد و فهمید که آنچه در مقابل خود دارد ملائکه است نه انسان، با او انس و الفت گرفت اما چون مژده فرزند را به او داد متحیر شد چون او هنوز ازدواج نکرده و کسی هم به او نزدیک نگشته بود چگونه امکان داشت صاحب فرزند شود { قَالَتْ أَنَّى یکونُ لِی غُلامٌ وَلَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ وَلَمْ أَک بَغِیا (٢٠)} [12] (مریم: 20). اما در جواب شنید که این به قدرت و ارادهی خدا است و هیچ چیز بر او سخت نیست و هرگاه چیزی را اراده کند میگوید: بشو فوراً میشود { قَالَ کذَلِک قَالَ رَبُّک هُوَ عَلَی هَینٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَکانَ أَمْرًا مَقْضِیا (٢١)}[13] (مریم: 21).
مدت زمان حمل:
عمر مریم به هنگام حمل به حضرت عیسی علیه السلام 13 سال بود و علماء در مدت حمل اختلاف کردهاند، برخی آن را یک ساعت و گروهی 9 ساعت پنداشتهاند، عدهای هم آن را 8 ماه ذکر کردهاند. قول اخیر از ابن عباس رضی الله عنه منقول است. اما قول صحیح اینکه او همانند سایر زنان بصورت طبیعی به او حامله شده و وضع حمل کرده است.
ابن کثیر میگوید: ظاهر این است که همانند سایر زنان 9 ماه به او حامله بود بعضی به آیه { فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکانًا قَصِیا (٢٢) فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ
النَّخْلَةِ قَالَتْ یا لَیتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکنْتُ نَسْیا مَنْسِیا (٢٣)} [14] (مریم: 22-23). استدلال کرده گفتهاند: عطف بوسیله فاء دلیل بر تعقیب است اما قول صحیح اینکه تعقیب و دنبالهروی در هر چیزی بر حسب آن میباشد. آیا ندیدهای که خداوند میفرماید: { ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (١۴)}[15] (مؤمنون: 14). معلوم است که فاصله هر مرحلهای تا مرحلهی دیگر به مفاد حدیث، صحیح چهل روز است[16].
مفسرین گویند: چون جبرئیل در جیب پیراهن او دمید، آن نفخه در رحم او اثر کرد و فوراً بوسیلهی آن حامله گردید. ابن کثیر روایت منسوب به ابی پسر کعب را مردود دانسته که جبرئیل در دهان او دمید نه در فرجش و گفته: این برخلاف چیزی است که از سیاق داستان مریم در قرآن کریم فهم میشود؛ زیر قرآن میگوید: کسی که به سوی مریم فرستاده شده، همان فرشتهی بزرگ جبرئیل علیه السلام بوده و او صرفاً در جیب لباسش دمید. آنگاه آن نفخه وارد فرجش شده است. چنانکه خداوند میفرماید:{ وَمَرْیمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکلِمَاتِ رَبِّهَا وَکتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (١٢)}[17] (تحریم: 12). ضمیر در کلمهی فیه به فرج برمیگردد نه به دهان.
اتهام بر مریم:
روایت شده چون آثار حمل بر مریم هویدا شد اولین کسی که بر آن اطلاع پیدا کرد یکی از نزدیکان او به نام یوسف نجار (که از بندگان صالح به شمار میرفت) بود، بنا به روایت ابن کثیر یوسف پسر خالهی مریم بود از این امر شدیداً به تعجب افتاد، چون در عفت و دیانت مریم شکی نداشت با این وصف او را (بدون شوهر) حامله یافت. روزی بصورت کنایه و تعریض به او گفت: ای مریم آیا زراعت بدون بذر امکان وجود دارد؟! مریم گفت: بلی چه کسی اولین زراعت آفرید؟ یوسف گفت: آیا فرزند بدون پدر امکان دارد؟ گفت: بلی خداوند آدم را بدون ذکر و انثی آفرید. یوسف گفت: داستان خود را برای من تعریف کن. گفت: خداوند مرا به کلمه از سوی خود به نام مسیح عیسی پسر مریم مژده داده { بِکلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ (۴۵)} [18] (آل عمران: 45). آنگاه، یوسف فهمید که مریم پاک است و این حمل به اراده و مشیت حکیمانه خدا میباشد.
سدی با اسناد خود از اصحاب روایت میکند: مریم روزی بر خواهرش «همسر زکریا» وارد شد خواهرش گفت: آیا میدانی من حامله هستم؟ مریم گفت: و شما نیز میدانید که من هم حامله هستم، همسر زکریا مریم را در آغوش کرد و گفت: من میبینم جنینی که در شکم من است برای جنین شما سجده میبرد.
امام مالک گوید: من عقیده دارم که این مورد، به خاطر برتری و تفضیل عیسی بر یحیی است، به من خبر رسیده که عیسی و یحیی پسر خالهی همدیگر بودهاند[19].
در میان بنی اسرائیل شایع شد که مریم حامله است اندوه و حسرت فراوانی بر خانواده زکریا مستولی گردید و عدهای از زندیقیان مریم را متهم به رابطه نامشروع با یوسف نجار کردند، چون او هم در مسجد به عبادت مشغول بود. گروهی دیگر به رابطه نامشروع با زکریا متهمش کردند. ابن جریر گوید: یهود قصد کشتن زکریا را کردند از دست آنان فرار کرد. سپس او را گرفتند، و با اره دو قطعهاش نمودند[20]. پس او به دست یهودیان مجرم به شهادت رسید. درود و سلام خداوند بر او باد.
عیسی پسر مریم علیه السلام :
{ مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانَا یأْکلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کیفَ نُبَینُ لَهُمُ الآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یؤْفَکونَ (٧۵)} [1] (مائده: 75).
نسب عیسی علیه السلام :
حضرت مسیح عیسی پسر مریم، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است نامش عیسی لقبش مسیح کنیهاش ابن مریم است. به مریم دختر عمران نسبت داده میشود، چون بدون پدر از او تولد یافته در زبان عبری «یشوع» نام دارد و به معنی مخلّص (فرشتهی نجات) است و در انجیل «یسوع» نامیده میشود.
عیسی عبد و برگزیدهی خدا است و کلمهی خداوند است که به مریم باکرهی طاهرهی عفیفهی پاکدامن القاء کرد { وَصَدَّقَتْ بِکلِمَاتِ رَبِّهَا وَکتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (١٢)}[2] (تحریم: 12) عیسی، آخرین پیغمبر بنی اسرائیلی است چنانکه محمد صلی الله علیه و سلم آخرین حلقهی همهی انبیاء و رسولان است. درود و سلام خداوند بر همهی آنها باد.
حاجیه تقی زاده فانید
کلید واژه : هشدارهای قرآن
انسان در این جاده عجیب و غریب که هزاران تابلو و علامت رنگارنگ در آن به چشمک میزند مات و مبهوت میماند که به راستی کدام یک از اینها میتواند ما را به هدف برساند ،چون راه و جاده موفقیت بسیار طولانی است و نمیتوان در طول یک زندگی چندین جاده را تجربه کرد .
عده ای بدون اینکه کوچکترین تاملی کنند تنها با حدس و گمان یکی از این جادهها را انتخاب میکنند و دل را به دریا میزنند اما برای بقیه افراد که هنوز ابتدای جاده هستند مثل روز روشن است که آنها به ناکجا آباد میروند و هیچ گاه به انتهای جاده موفقیت نمیرسند .
همه مات و مبهوت هستند که کدام جاده میتواند آنها را به کلبه موفقیت برساند ، همه دست به دعا بر میدارند و از خداوند میخواهند که : (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ : به راه راست ما را راهبر باش) (الفاتحة : 6)
همه منتظرند که کسی آنها را راهنمایی کند که ناگاه صدایی همه جا را فرا میگیرد , همه سکوت میکنند و به ناگاه همه میشوند:
(وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: و [بدانید] این است راه راست من؛ پس، از آن پیروی کنید. و از راهها[ی دیگر] که شما را از راه وی پراکنده میسازد پیروی مکنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است، باشد که به تقوا گرایید.( الأنعام : 153)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید؛ و به او [توسل و] تقرب جویید؛ و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید که در روایات اسلامی ، اهل بیت علیهم السلام همان ریسمان محکم و وسیلهی تقرّب به خداوند هستند
همه مطمئن میشوند که راه موفقیت از کجاست و باید کدامین جاده را برای شروع یک سفر پر خطر آماده کنند همه می دانند که پر خطر است و همه می دانند چیزهای زیادی باید در این سفر به یاد داشته باشند اما با این حال عده ای با اینکه می دانند جاده موفقیت همان جاده ای است که از آن ندا دهنده شنیدند باز با لجبازی کامل میگویند ما هر گز پا به این جاده نمیگذاریم و جاده های دیگر را که که هرگز به کلبه موفقیت نمیرسد را انتخاب میکنند:
(و إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ: و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند، و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند. این بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزیدند.) (الأعراف: 146)
اما آن عده که خود را برای شروع سفر آماده کردند باید هشدارهایی را بشنوند ، هشدارهایی که میتواند آنها را در پیمودن این جاده بسیار کمک کند:
1) رانندگی در این جاده بدون راهنما ممکن نیست :
(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید؛ و به او [توسل و] تقرب جویید؛ و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.)(المائدة: 35)
که در روایات اسلامی، اهل بیت علیهم السلام همان ریسمان محکم و وسیلهی تقرّب به خداوند هستند.(هم العروة الوثقی والوسیلة الی اللّه) (سفینة البحار، ج10، ص 295)
علیرضا مزروعی
مسئله سوم .تدبر در قران است که قران نیز به ما دستور داده که در قران تدبر کنید و تدبر یعنی ؟
1. در هیچ جای قران ، تعقل در قران و تفکر و تفقه در آیات نیامده ولی تدبر در قران آمده است و این اولین فرقی بود که استفاده میشود که تدبر باید فهم خاصی است که امتیازی با تعقل و تفکر و تفقه داشته باشد و این اولین برگه ای بود که در مقایسه با آیات بدست میآید « افلا یتدبرون القران » « کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته » کتاب را نازل کردیم که آیاتش را تدبر کنید .
2. در آیات صفت تعقل و تفکر و تفقه به خدا نسبت داده نشده ولی تدبر نسبت داده شده یعنی خداوند مدبر عالم است، ولی خدا متفکر و متفقه تعبیر نشده « یدبرالامر »« خلق السموات والارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یدبر الامر » « ومن یدبر الامر فسیقولون الله » «چه کسی امور را تدبر میکند میگوید خدا « یدبرالامر و یفسر الایات » خدا مدّبر هست و نیز تفسیر دهندهی آیات خودش می باشد خدا مدبر هست؛ اما عاقل ، متفکر، متفقه به او اطلاق نشده در این مورد باید مقداری دقیقتر بود که این تدبر در قران فهم ویژه ای است که از تعقل و تفکر و تفقه باید ممتاز باشد و اگر از جهت لغوی به موضوع بپردازیم تفاوت را بهتر می فهمیم .
- معانی لغوی تعقل : از ریشه عقال چیزی است که به پای شتر می بندند تا فرار نکند در واقع تعقل هایی که در قران بکار رفته آن اندیشهای است که فرد را به یک نوع نیرو و حالت بازدارندگی از انحراف می کشاند « ما می گوییم مگر تو عقل نداری » در واقع بیشتر جنبه عملی عقل است و به کسی که به انحراف رفته می گویند « مگر در این کار تعقل نکردی » و این در ساحت ربوبی معنا ندارد پس یک نوع اندیشه و فهمی است که منجر به حالت بازدارندگی فرد می شود « لوکنا نسمع او نعقل ما کنا اصحاب السعیر » اگر ما می شنیدیم یا تعقل می کردیم الان جهنمی نبودیم؛ یعنی این تعقل و اندیشه ما را از اینکه جهنمی شویم باز می داشت.
- تفکر : عبارتست از دستیابی به مجهول توسط معلومات؛ البته این در مورد خداوند محال است کسی به ما گفت خداوند بر اساس فکر عالی خودش جهان را آفرید ،گفتم خدا فکر ندارد ، گفت یعنی چه؟ گفتم فکر و عقل در ما کمال است او آفرینندهی عقل است فکر برای این است که انسان مجهولی دارد که با مراجعه به معلومات خودش می خواهد مجهولش را اکتشاف کند، در ساحت ربوبی مجهولی وجود ندارد علم علی الاطلاق و علم مطلق است. معنا ندارد که مجهولی باشد که خداوند بخواهد آن را اکتشاف کند پس تفکر برای خدا عین نقص است .«چرا تفکر در قران نیز بکار گرفته نشده؟ » زیرا ما در واقع با چینش معلومات ذهنی خودمان می خواهیم مجهولی را کشف کنیم . مرحوم حاجی سبزواری در منظومه منطق می گوید « الفکر حرکه الی المبادی و من المبادی الی المرادی » فکر حرکت ما از مجهول به سوی معلوم و بازگشت از معلوم برای اکتشاف مجهول است و در این تفکر ما از معلومات خودمان استفاده می کنیم و مجهول را کشف میکنیم، ولی درمورد قران از خود قران به اکتشاف آن میپردازیم و قرانی که مبین همه چیز است، آیا مبین خودش نیست و نمیتواند خودش را بیان کند ؟
این نکته خیلی مهمی است که انشاالله بعد ها به آن می پردازیم شاید خیلی از تفسیرها شکل تطبیق دارد؛ یعنی ما می خواهیم دانش خودمان را بر قران تطبیق یا تعمیم بدهیم؛ بلکه از خود قران استنطاق می کنیم که خودش در مورد خودش سخن بگوید به همین جهت کلمه تفکر در خود قرآن هم بکار برده نشده اگرچه در قرآن تفکر زیادی بکار رفته است.
- تدبر : از جهت لغوی به معنای دبر یعنی خلف ، پشت و انتهای یک چیز گفته می شود ادبار؛ یعنی پشت کردن به یک چیز برای فهم بهتر کلمه تدبر، تدبیر را توضیح می دهیم: فردی حرکتی را آغاز می کند اگر در بین کار اشکالی پیدا شود یا به نتیجه نرسد به او می گویند «مگر در این کار تدبیر نکردی » تدبیر؛ یعنی تمام جوانب و حواشی و اطراف را مشاهده کردن؛ یعنی در یک زمینه برنامه ریزی دقیق نمودن. تدبر از باب دیگری است؛ یعنی ما در آیات تمام حواشی و جوانب موضوع و پیام نهایی از القاء کلام را بگیریم خدا این ایه را که فرستاده چه چیزی را به ما می خواهد بفهماند و انتهای این حرفها چیست و این حرف با مجموعه ی حرفها چه هماهنگی و تناسبی دارد که در واقع این تدبر به نحوی یک فهم هماهنگ و هماهنگی را به ما نشان میدهد .
تا وقتی مفردات آیه تبیین و ابهام زدایی نشود ما نمیتوانیم کل را کاملاً شناخته و تفسیر و ابهام زدایی کنیم.
باید ببینیم واژه مورد نظر، در عصر نزول چه معنا و مفهومی داشته است. چون در واقع متن در آن زمان بهکار رفته است و باید معنايي كه مردم آن عصر ميفهميدهاند، داشته باشد.
پنجمين نشست قرآني استادان دانشگاه تربیت مدرّس با موضوع «شيوههاي تدبّر در قرآن» برگزار شد. در ابتداي اين جلسه استاد مجد فقيهي ضمن اشاره به اينكه مباحث جلسات پيشين، بحثهاي مقدّماتي تدبّر بوده است؛ بحث اصلي روششناسي و مراحل تدبّر در قرآن را آغاز كرد. اينك خلاصهاي از مباحث مطرح شده در اين نشست تقديم ميگردد.
استاد مجد فقيهي با تأكيد بر تنوّع موضوعي قرآن و گستردگي مفاهيم آن، داشتن آگاهيها و دانشهاي وسيع را پيش از ورود به موضوع تفسير و تدبّر در قرآن، ضروري دانسته و علل برداشتهاي نادرست در تفسيرها را نداشتن تخصّص و پيش نيازهاي لازم عنوان كرد. وي در ادامه، با اشاره به اينكه هر متني داراي دو ساحت «مفردات» و «گزارهها» است؛ ورود به ساحت مفردات قرآن و بررسي آن را، مرحلهی اوّل تدبّر در قرآن دانست؛ چرا كه «تا وقتی مفردات (اجزای تشکیل دهندة گزاره) آیه تبیین و ابهام زدایی نشود ما نمیتوانیم کل را کاملاً شناخته و تفسیر و ابهام زدایی کنیم». وي سپس ساحت مفردات را به سه سطح «واژهشناسي» ، «مفهوم شناسي» و «مصداقشناسي» تقسيم كرده و به بررسي هر يك از آنها پرداخت.
این استاد حوزه و دانشگاه، در سطح واژهشناسي به اين نكته اشاره كرد كه «واژهها در طول زمان، معانی مختلقی را به خود می گیرند. گاهی اوقات یک واژه در عصری معنایی دارد و به مرور زمان آن معنای خود را از دست میدهد و معانی جدیدی را میگیرد که ما اکنون با آنها انس داریم. واژهای در یک متن ممکن است در معنای قدیم خود به کار گرفته شده باشد. دیگر آنکه گاهی اوقات، الفاظ علاوه بر معنایی که در قاموس برای آنها وضع شده، معنای دیگری را بر خود حمل میکنند. بحث مجاز و استعاره و رمز اینجاست. در واقع باید بدانیم آیا واژه، معنای مجازی دارد، معنای مشترک دارد و يا معنای حقیقی خود را دارد.»
اين كارشناس علوم قرآني در ادامه، اصول حاكم بر واژهشناسي را تحت عناوين ذيل مطرح كرد:
الف ـ توجّه به معنای واژه در عصر نزول؛
وی ضمن اشاره به اين كه « برداشتهای اشتباه زیادی در احادیث و در قرآن به خاطر عدم رعایت همین اصل اتفاق افتاده است» به ذكر مثالهایي در اين باره پرداخت: «مثلاً به کلمة «مکروه» در اين آیه از قرآن توجّه کنید: «کلٌّ ذلکَ کانَ سَیّئه عندَ ربِّک مَکروهاً» ؛ صحبت از قتل و زناست. خدا میفرمايد همهی اینها «سیّئه» اش در نزد خدا مکروه است . الآن مکروه به چه گفته می شود؟ ـ به عملی که رجحان ترک دارد؛ یعنی بهتر است که ترک کنیم، ولی اگر انجام دادیم عقوبتی ندارد. ولی در اینجا مکروه بالاتر از حرام است؛ یعنی اینها در پیش خداوند ناپسند است و ناپسندیی است که قابل هیچگونه تبصره و مجوزی نیست. لذا اگر کسی به این موضوع توجّهی نداشته باشد تصور میکند که اینها مکروه است و با توجّه به معنای امروزيِ مکروه، معنا را طور دیگری برداشت میکند.»
این صاحب نظر در علوم قرآنی در انتهاي اين مبحث بر اين نكته تأكيد كرد كه «باید ببینیم واژه مورد نظر، در عصر نزول چه معنا و مفهومی داشته است. چون در واقع متن در آن زمان بهکار رفته است و باید معنايي كه مردم آن عصر ميفهميدهاند، داشته باشد».
قرآن کريم ، کلام آفريننده انسانهاست ، با ديگر سخنها تفاوت اساسي دارد و داراي آثار ويژه اي است که در هيچ کلام ديگري يافت نمي شود
خواندن قرآن و شنيدن آن حتي براي کساني که با زبان عربي آشنايي ندارند و معناي آيات الهي را نمي فهمند، به عنوان عملي نيک در پرونده اعمالشان ثبت شده ، آمرزش گناهان ، نورانيت دل و ثواب اخروي را در پي دارد.
افزون بر اين ، مطابق روابط امام صادق ع حتي نگاه کردن در قرآن نيز عبادت است و وجود يک جلد از قرآن در خانه ، موجب طرد شياطين از آن خانه مي شود
در حديث مشهوري پيامبرص فرموده اند: خانه هاي خود را با تلاوت قرآن نوراني کنيد، زيرا هر خانه اي که در آن قرآن تلاوت شود، خير آن خانه زياد شده و اهل آن گشايش مي يابند و آن خانه براي اهل آسمان نورافشاني مي کند چنان که ستارگان آسمان براي اهل دنيا نورافشاني مي کنند
با توجه به آثار مثبت ياد شده است که در آيات متعددي ، سخن از تلاوت قرآن به ميان آمده است مانند: (فاطر-35، 29 و نيز نمل - 27، 29، بقره - 2، 121)اما بايد دانست که گرچه قرآن کريم به دليل آن که مبارک (انعام- 6، 92 و ر55 انبيا - 21، 50، سوره ص - 38، 29) است ، براي هر يک از اقشار جامعه بهره مناسبي دارد و حتي تلاوت آن نيز روح افزا و دلکش است ؛ ولي حديث تدبر در قرآن ، حديث ديگري است و قله رفيع آثار دنيوي و اخروي آن بسي مرتفع تر از آثار تلاوت بدون تدبر است.
سرمطلب آن است که غرض اصلي از نزول قرآن ، هدايت انسانها به سوي کمال و سعادت واقعي آنان است و اين غرض تنهاباعمل کردن به دستورات قرآن محقق مي شود و عمل به قرآن ميسر نيست مگر پس از فهميدن آنچه قرآن درصدد بيان آن است و تنها راه رسيدن به اين درجه از فهم ، تدبر و تفکر در آيات الهي است
در حقيقت تلاوت قرآن نيز مقدمه اي براي تدبر در آيات آن است. بي سبب نيست که قرآن کريم ، خود نه تنها در بيش از 300 آيه به تفکر و تذکر و تعقل دعوت کرده ، بلکه هدف از فرو فرستادن قرآن را تفکر (نحل - 16،44)، تعقل (يوسف - 12،2) و تدبر (ص - 38 و39) در آيات الهي دانسته است
تدبر در آيات قرآن داراي چنان آثار ژرف و گسترده اي است که چيزي نمي تواند جايگزين آن شود. مهمترين اين آثار، ازبين بردن جهل و ناداني در ابعاد گوناگون زندگي فردي و اجتماعي انسان هاست.
توضيح آن که بيشتر آدميان در اثر انس شديد با مظاهر گوناگون زندگي دنيوي که براي همگان قابل احساس است و سبب نداشتن ارتباط مستقيم با حقايق الهي و امور اخروي ، از درک حقايق جهان دورافتاده ، گاهي خرافات بي پايه و اساس را حقيقت مي پندارند و گاهي واقعيت ها را از افسانه ها و خرافات به شمار مي آورند.
پي آمد اين ناداني تاسف بار، مبتلا شدن افراد انساني به بيماري هاي غيرقابل علاج روحي و مبتلا شدن جوامع انساني به ذلت و عقب ماندگي و اسير شدن در دام دولتهاي مستکبر و سلطه جو و خوردن فريب نقشه هاي شيطاني آنان است
قرآن کريم با بيان مهمترين حقايقي که انسان ها در راه رسيدن به سعادت فردي و اجتماعي خود بدان نياز دارند و با جداسازي دقيق اوهام و خيالات از حقايق ، به مبارزه با اين خصلت خطرناک پرداخته است. براي روشن تر شدن مطلب به ذکر 2 مثال مي :پردازيم
دین اسلام، متضمّن سعادت انسانها در همه شئون زندگی و تعیین کننده خط مشی و شیوه درست زندگی انفرادی و اجتماعی انسانهاست و آدمی را به سوی کمالات نفسانی و اجتماعی رهبری مینماید و به عالیترین درجات انسانیت، ارتقا میبخشد. بدیهی است که این دین، برای رساندن به مقصود، باید برنامهریزی منسجمی برای آنها داشته باشد. به همین منظور، خداوند، به عنوان وضعکننده این دین، قرآن کریم را که سرشار از راهکارها و ارزشها برای سعادت انسانها و زندگی بهتر آنهاست، به سوی بشر فرو فرستاده است.
قرآن، برنامهای عملی و راهکاری اجرایی است که همه اصول و مقرّرات زندگی فردی و همچنین نوع تعامل انسان با آفریدگار و جهان آفرینش و همه پدیدههایی که دور و بر او وجود دارند و نوع ارتباطات او با خانواده، همسایه، جامعه، امّت اسلامی و حتّی انسانهای غیر همکیش و ایین او را در بر میگیرد.
قرآن، کتاب زندگی است. اساسیترین هدف قرآن، تأسیس امّت یا همان جامعه ممتازی است که رسالت اسلام را عملی سازد و در آن، انسانها، زندگیشان را بر پایه: عقیده (توحید، نبوّت و معاد)، شریعت (احکام عملی) و ارزشهای والای اسلام (اخلاق اسلامی) پایهریزی نمایند و نسلهایشان را بر اساس هدایت قرآن، تربیت کنند.
بنا بر این، قرآن، خواهان رحمت و خیر برای همه بشر است و از انسانها میخواهد که بر اساس عقیده و اندیشه درست، زندگی کنند، نه بر اساس روابط مادّی و زمینی.
قرآن و انتقال ارزشهای فردی
قرآن کریم، مجموعهای از ارزشهای ثابت را مبنای آموزههای خود قرار داده است و انسانها را دعوت ـ و گاه موظّفـ نموده است که به این ارزشهای والای انسانی پایبند باشند تا هم خودشان به آرامش برسند و هم موجب آرامش و رفاه اطرافیان و جامعه خود شوند. برخی از این ارزشها عبارتاند از:
1 . بازگشت به نهاد پاک انسانی: قرآن، دعوت بر پایه فطرت را اساس کار خود میداند و تعالیم خود را با فطرت پاک انسانی دمساز میداند و معتقد است که انسانها همگی، دارای سرشتی پاک هستند و توانایی پذیرش و تشخیص حقیقت را دارند. بنا بر این، از انسانها میخواهد که به فطرت پاک و سلیم خود بازگردند و با تکیه بر آن، راه و ایینی را برگزینند که به سرشتشان نزدیکتر باشد و با آن، همخوانی داشته باشد و در نهایت، مایه سعادت و سربلندی آنها در دنیا و آخرت شود: «با تمام وجود، خود را آماده پذیرش دین و ایینی کن که کاملاً پاک و منزّه از آلودگیها و پیرایههاست و برخاسته از فطرت پاک انسانهاست که خداوند، آنها را بر چنان فطرتی آفریده و البته هرگز در آنچه خدا آفریده، تغییر و تبدیلی راه ندارد».1
2 . تکیه بر حاکمیت عقل در پذیرش حق: قرآن، پیوسته مردم را به پیروی از خرد، رهنمون میسازد و به اندیشیدن، ترغیب میکند. جملههایی چون: «چرا نمیاندیشند؟» و «باشد که بیندیشند» و... که مکرّر در قرآن آمده است، نشان از توجّه خداوند به عقلانیت و تفکّر انسان دارد: «چرا در پهنای زمین به حرکت در نمیایند تا دارای عقل و اندیشه گردند؟».2
قرآن کریم، در تشخیص حق از باطل و شناخت راه درست از راههای انحرافی در زندگی انسانها، عقل آنها را مبنای کارشان قرار میدهد و از آنها میخواهد تا با پیروی از عقل و کسب علم و دانش، راه درست را برای زندگی بهتر برگزینند. به همین دلیل است که خداوند در قرآن، در ایات فراوانی مثال میزند که بسیاری از پندهای قرآن را تنها دانایان درک میکنند: « مثلهای پندآموزی که برای مردم میآوریم، جز دانایان، درک نمیکنند. دانشمنداناند که به حقیقت و هدف آنها پی میبرند و صرفاً به ظاهر هر مثال، بسنده نمیکنند».3
3 . اعتدال و دوراندیشی در زندگی: قرآن کریم، از انسانها میخواهد که همزمان، به هر دو حیات دنیوی و اخروی، توجّه داشته باشند. در ارتباط با زندگی دنیا، از انسانها میخواهد آن را همچون مزرعهای برای آخرت خود بپندارند و بدون آن که آن را هدف نهایی خود بدانند، از نعمتهای بیشمار آن بهره گیرند و با دوراندیشی و ایندهنگری، برای دنیای خود، آن گونه کوشش نمایند که انگار برای همیشه در آن باقی میمانند. برای آخرتشان نیز به صورتی فعّالیت کنند که گویی همین فردا عمرشان به پایان میرسد و به این صورت، به هر دو سعادت دنیا و آخرت، دست خواهند یافت: «در آنچه خداوند به تو داده است، سرای آخرت را بجوی و [البته] سهم خویش را از دنیا فراموش نکن و همان گونه که خداوند به تو احسان نموده است، احسان کن و در این جهان، به دنبال فسادانگیزی مباش. به راستی که خداوند، مفسدان را دوست ندارد».4
انسان مسلمان، با رعایت اعتدال در زندگی دنیوی و دوراندیشی برای زندگی اخروی خود، مقدّمات آسایش و راحتی خود و دیگر افراد جامعه را فراهم میکند؛ زیرا معتقد است که همه آنچه در راه خدا ایثار کند، در حیات اخروی، به وی بازگشت مینماید. با این رویکرد، زندگی، رنگ و معنای دیگری مییابد و مشکلات و سختیهای دنیا، به راحتی، انسان معتقد را از پای در نمیآورد.
4. مسئولیتپذیری و صداقت در گفتار و رفتار: راستگویی و وفای به عهد، از بزرگترین ارزشهای اخلاقیای هستند که در هر دین و ایین و مذهب و مسلکی، از آنها به نیکی یاد شده و بر اجرای آنها تأکید فراوان شده است. جامعهای را تصوّر کنید که اعضای آن، جز به راستی و درستی گفتار و عمل، با یکدیگر رفتار نمیکنند، عهد شکنی نمیکنند و وظایفی را که بر عهدهشان گذاشته شده، به بهترین شکل و بدون هیچ گونه کمکاری و تأخیری انجام میدهند. قرآن برای این که جامعه مسلمانان را به این سمت بکشاند، همواره و در ایات بسیاری، مسلمانان را به راستگویی و درستکاری و مسئولیتپذیری دعوت میکند و فرمان میدهد: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا پروا کنید و سخنی درست و استوار بگویید تا خداوند، عملهای شما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد»5 و «... راستگویان را، راستی گفتارشان سود میبخشد...».6
5 . رعایت ادب: «در راه رفتن و رفتار خود، میانهرو باش و از بلندی صدای خود بکاه، که بدترینِ صداها، صدای چارپایان است».7
ادب، قالب زیبا و پسندیدهای است که هر عمل انسانی، ممکن است به شکل آن دراید و چه بَسا ممکن است که انسان، با به کار بستن آن در زندگی، از خطاهای فراوانی در امان بماند. ارزش مؤدّب بودن، تا اندازهای است که امام علی(ع) آن را بهترین زیور برای انسان میداند و معتقد است که: «باارزشترین میراثی که پدران برای فرزندان خود میتوانند به یادگار بگذارند، ادب است».8
6 . شکیبایی و پایداری: صبر و استقامت در راه خدا و در مشکلات و سختیهای زندگی و در مقابله با دشمنان و نیز در برابر جاذبه گناهان، آن قدر مهم است که خداوند، دهها ایه از قرآن را به بیان آن و تأکید بر آن اختصاص داده است، در حالی که بر هیچ یک از فضایل انسانی، به این اندازه تأکید نشده است. در حقیقت، صبر، عصاره همه فضایل است و خداوند، صابران را محبوب و دوست خود معرّفی میکند9 و تأکید میکند که او همواره با صابران است و آنها را یاری میکند10 و آنها را به مقامی بلند میرساند.11
خداوند، پیروزی را در سایه استقامت و صبوری میداند و صبر و پیروزی را دو برادر و یار و همراه قرار داده است12 و میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، شکیبا باشید و دیگران را به شکیبایی فراخوانید و در برابر دشمن، پایداری کنید و از خدا پروا کنید، تا رستگار شوید».13
7 . مردمداری و فروتنی: در قرآن، در ایات بسیاری بر فروتنی و پرهیز از هر گونه تکبّر در: سخن گفتن،14 راه رفتن،15 نگاه کردن16 و... سفارش و تأکید فراوان شده است تا جایی که قرآن، به پیامبر(ص) سفارش میکند که: «پیروان مؤمنت را زیر بال و پَر بگیر»17 و از رسول خدا روایت شده است: «هر که برای خدا [در مقابل مردم] فروتنی کند، خداوند، او را بالا میبرد و به او میگوید: سرفراز باش! خدا او را سرافراز میکند. پس در چشم مردم، بزرگ است و در نظر خودش، کوچک...».18